تو اگر بهار را صدا کنی می آید حتی اگر دلش جامانده باشد میان برفها ...
ای خجستگی زمان !
ای شکوه لحظه ها !
سراغت را از گنجشکها گرفتم و گفتند که می آیی.
حالت را از پنجره پرسیدم و پاسخ داد که بر می گردی .
در کنار گلدان یادت کردم و غنچه ها شکفتند .
در آینه ، جست وجویت کردم و تمام قد ،لبخند زد .
در باغ ، صدایت زدم و درختها تعظیم کردند .
این تکاپوها به عظمت تحولی دوباره است که هر سال ، برف را با گل پیوند می دهد.
این شوقها در پاسخ مهرورزی های مهربانی است همه را بی خویش می سازد .