صداي انديشه آب لابه لاي چمنزارها
رود پرخروشي كه خود را به سنگ ها ميزند تا به مقصد برسد از بالاي سنگها پرتاب مي شود از كناره رود مي رود تا به گنجشك تشنه اي برسد كه كنار رود نشسته وبالش شكسته است صداي پرشروشور آب تلنگريست به باور انسان كه زندگي جريان دارد وصدايش چه گوش نواز است . آب با زلالي وپاكي اش از سختي سنگ مي گذرد وفقط به درختي كه چشم انتظار ايستاده فكر مي كند مي داند پر از ميوه هاي رسيده ، با دستان رو به خدا نگران به زمين گذاشتن بارش است . اميد روزي دارد كه يك انسان يك باغبان دست پاكش را به سويش كشيده وقصد چيدن ميوه هاي خوش طعم وشيرينش را داشته باشد تمام روياي يك درخت اين است . هدفي به قصد خدمت به انسان پيمانش را قبل از خلقت با آفريدگار خود بسته ودست به دست او گذاشته تا دست زحمتكش يك انسان هرگز از سويش خالي برنگردد اين را از خالقش آموخته كه اميد هيچ اميدواري را نا اميد نكند آن جوي جاري مي داند راز سبز شدن چمن ها را درلب جويبارها .
خبر دارد از درختركي كه در دهكده با موهاي پريشانش لب چشمه نشسته تا كوزه اش را پر كند فكر مرغابي هايي است كه دلشان لك زده براي آب بازي مي خواهند قطره هاي آب را چون شبنم به روي بالهاي سپيدشان بپاشند